/. من شاعرِ همه ی آدم ها نمی شوم ، که مرا بشناسند و بفهمند خاطره هایِ من کجا جامانده است .
نشسته ام ،
نگاه می کنم (( بنل )) چگونه
می پرد از رویِ برگ هایِ کاغذیِ روزهایِ رفته ام .
این همه سال و من باز دل ام در جستجویِ لانه ای است که یک دلِ سیر بخوابم
و از دایره یِ دراَش نگاه کنم برفی را که یک عمر رویِ موهای ام بارید .
مادر لقمه ای می گیرد
(( عمو جغد شاخدار ))
عمویِ من و همه یِ سنجاب هاست .
مادر لقمه را تویِ دهانم می گذارد
سال ها را می جَوم
و پایین می رود
هم? پاییزها ، زمستان هایی را که در من تویِ بهارش زندگی کرده ام .
ساعت را نگاه می کنم
نه ، .. این سال نمی خواهد تحویل شود .
برف می بارد
برف می بارد .
پاییز 89 - حیدرزاده